09365495434

معیار، سطح ایمان شماست-۱

برگرفته از سخنرانی جول اوستین
#قسمت_اول
خداوند اینگونه است که وقتی برایمان خود پابرجا می‌مانید و وقتی دائما شکرگزار هستید حتی وقتی هیچ نشانه‌ای نباشد، نه تنها خداوند شما را شگفت زده خواهد کرد بلکه از سطح انتظارات شما فراتر خواهد رفت.
جول در مورد معیار، سطح ایمان شماست توضیح می دهد
امروز میخواهم با شما درباره ی ایمان تان صحبت کنم
در کتاب مقدس، خانمی که مدت دوازده سال به بیماری سختی دچار بود او به دکتر های زیادی مراجعه کرده بود و تمام سرمایه اش را در این راه هزینه کرده بود
و هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای سلامتی اش انجام داده بود اما هیچ چیز چاره ساز نبود و او به قهقرا می‌رفت
یک روز، در شهری که زندگی می‌کرد، سروصدایی به پا شد
او فهمید که عیسی مسیح از آنجا عبور می‌کرده است
او این داستان را درباره‌ی عیسی مسیح شنیده بود که چگونه یک مرد فلج را شفا داده بود چگونه چشمان نابینا را بینا کرده بود و چگونه فرد مبتلا به جذام را شفا داده بود و درونش چیزی زنده شد او با خودش فکر کرد. اگر او این کار‌ها را برای بقیه انجام داده است پس می‌تواند برای من هم انجام دهد او می‌توانست ناامید باشد و غر بزند که زندگی عادلانه نیست چرا این اتفاق برای من افتاده است؟
به جای اینکار، او به خودش گفت: اگر بتوانم خود را به عیسی مسیح برسانم و فقط گوشه ی ردایش را لمس کنم می‌دانم که شفا خواهم گرفت
مشکل اینجا بود که جمعیت زیادی پیرامون عیسی مسیح حلقه زده بودند.
هزاران نفر از مردم نزدیک او تجمع کرده بودند و این کار به نظر غیر ممکن می آمد
بسیاری از مردم که تسیلم شده بودند می‌گفتند: هی! این کار شدنی نیست، این خانم نمی‌تواند موفق شود اما او از بین جمعیت به راه خودش ادامه داد معذرت میخواهم، من باید رد بشم
ببخشید من باید برم جلو!
نمی‌خواهم بی ادبی کرده باشم اما از سرراه من برید کنار!
مردم به او نگاه می‌کردند و با خودشان می‌گفتند: مشکل این خانم چیست؟
او یک ماموریت داشت تو تصمیمش را گرفته بود ، مطمئنم که او ضعیف بود او برای سالهای زیادی، بیمار بود او این را دوست نداشت
اما راه خودش را در بین جمعیت پیدا می‌کرد.
روایتی میگوید که او مدام به خودش می‌گفت: وقتی نزد عیسی مسیح رفتم، می‌دانم که حالم خوب می‌شود
او می‌گفت می‌دانم که شفا در راه است می‌دانم که همه چیز مطابق میل من خواهد شد
سختی اش برای الان است
من خسته و ضعیف هستم ، اما می‌دانم که به راه نجات نزدیکم دلیل اینکه او به رفتن ادامه می‌داد
این بود که افکار درست در ذهنش بیایند و می‌توانم تصور کنم که او واقعا بی‌رمق بود.
ادامه دارد…..

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *